آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

يلدا مبارك

محفل آریائی تان طلائی ٬ دلهایتان دریائی شادیهایتان یلدائی ٬ پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی . . . سلام به عزيز دل خودم خوب و خوشي عسلي؟ پيشاپيش شب يلدا رو به تو كه عزيزتريني براي من و همه دوستان نازنين وبلاگي خودم تبريك ميگم الهي كه دلهاتون شاد شاد و خنده هاتون برقرار باشه و شب خوشي رو پيش رو داشته باشيد. راستي ميگم گفتم كه بردمت بينايي سنجي نگفتم ! گفتم كه مدتيه پوشك گيرونت شروع شده نگفتم چرا نگفتم!!! الان ميگم عرض كنم خدمتت كه روز شنبه 9/25 بردمت بينايي سنجي البته اين پروسه از يكماه پيش شروع شد تا اونوروز كه به سرانجام رسيد و از خواب عصر محرومت كردم كه بريم يه ساعتي هم معطل شديم و بالاخره رفتيم تو اونم واسه شايد يه دقيقه با د...
30 آذر 1391

دلبر من

اوهو اهو اهو !!! سلام اهو اهو خوبی دخملی ؟!!! اگه میخوای از احوالات ما با خبر بشی باید بگم سرما خوردم در حد تیم ملی سرفه شدید با فرکانس بالا و دو روز هم هست که بخاطر همدردی با من شما شروع کردی به سرفه کردن چهارشنبه گذشته دایی و زندایی از تهران اومدن و حسابی خوش بحالت شد وقتی از اداره اومدم دنبالت بهت میگم آرشیدا بای بای کن بریم میگی نههههههه تو برو من بمونم مامان جون جون!! از ما اصرار از شما انکار ولی بهرحال راضیت کردم همراهم بیای خونه هم سریع خوابت برد عصر هم دایی تماس گرفت که میخوایم بریم بیرون زود بیاین و تا آماده بشین و بریم کچلمون کرد بس که زنگ زد من که میدونستم خودشون آماده نیستن حالا رفتیم می بینم دایی تااااااااازه میخواد جوراب بپوش...
28 آذر 1391

25 ماهگيت مبارك

سلام خااااااااانوووووووووووممممممممممم امروز دقيقا 25 ماهه شدي عزيز دل مادر 25 ماهگيت مبارككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككككك فداي تو خانومم عشقم عزيز تر از جانم برزگتر شدنت مبارك فداي تو. چه زود زمان ميگذره ، چقدر عالي تلاش ميكني كه جمله هاي كوتاهت جاشون رو به جمله هاي بلند بدن به هر صورتي كه هست منظورت رو ميرسوني ، وقتي ميام دنبالت برام تعريف ميكني كه چيكار كردي اگه جايي بيفتي مياي صدام ميكني و ميگي مامان افتادم بعد كه ميگم كجا ميگي مامان بيني بيني ! بعد منو دقيقا ميبري سر محلي كه افتادي و دستت رو ميزني رو زمين كه يعني اينجا افتادم بعد هم من بايد ببوسمت كه خيالت راحت بشه ، نوه هاي محبوبم رو مياري پيشم كه...
22 آذر 1391

بانوي گل مخملي

درود بر تو بانو گلی، عسل مامان که فرمانفرمای قلب مامانی هستی و اجازه آب خوردن بنده در ید قدرت توست!! از وقتی اون دمپاییها رو برات خریدم کارم شده اینکه از بیرون که میای تو کفشون رو بشورم چون خانوم گل به عنوان دمپایی روفرشی هم ازشون استفاده میکنی !!! خصوصا اون آبیها رو ! قربونت برم که اینهمه سلیقه ات به مامی جانت نزدیکه! صورتیها چشم دارن ( عکسشون رو میذارم ) تکونشون میدی یکیشون صدا میده یکی نه میگی ماماننننننن صدا نمیده اولش موندم که منظورت چیه بعد دوزاریه افتاد که آهاننننننن چشماشون رو میگه دیدیم بله همینطوره !! یکی از دلایل خرید دمپاییها این بود که وقتی از واحد خودمون میخوای بری پیش خاله اعظم پابرهنه نری یا کفش و دمپاییهای منو نپوشی ولی زهی ...
18 آذر 1391

برو حیاط!!!

سلامممممممممممممممممممم بانو خوبی عشقم ؟این چند روزه دلم خواست هی بیام برات بنویسم ولی گفتم بذارم دو روز رو باهم بنویسم شد چند روز ، از روز پنج شنبه بگم که بعد از اداره و اومدن به خونه بساط حمام کنون داشتیم و آب بازی خدا رو شکر دیگه شستن سر واست حل شده و ازش لذت میبری و دیگه همسایه ها خبردار نمیشن بعد از حمام لالا فرمودین و منم طی یه عملیات تصمیم داشتم بیرای انجام چند تا کار از جمله خوشگلاسیون برم بیرون تماسیدم به خاله اعظم که اگه خونه است بیاد پیشت ولی گفت که بیرونه در نتیجه کلا کش اومدم و برنامه کنسل شد البته بعدش خودم به این نتیجه رسیدم که صبر کنم تا بیدار بشی چون دفعه قبل گریه کرده بودی دلم نمیومد خلاصه ما هم دستمون زیر چونه تا بانو بیدا...
14 آذر 1391

شیطون خودم

عشق کوچولوی شیرین زبونم تو چند روز گذشته مامانی کمی سرش شلوغ بود یعنی فکرش مشغول بود آخه داره کمی تغییر و تحولات ایجاد میکنه و لازمه که حواسش باشه دوشنبه عصر باید دوبار بیرون میرفتیم دلم نیومد وقتی که خوابیدی و هنوز بیدار نشده با خودم ببرمت بیرون و باز یه ساعت بعدش هم این بود که از خاله اعظم عزیز خواستم بیاد پیشت بمونه و تا بیدار نشدی من دو تا کارم رو انجام بدم و برگردم و همش به این فکر میکردم که نیم ساعته برگردم که وقتی بیدار میشی پیشت باشه و ناراحت نشی ولی خوب خیابون خیلی شلوغ بود و یه جا یه ربع بی حاصل معطل شدم و وقتی برگشتم خاله برده بودت پیش خودش گفت که گریه کردی و سراغمو گرفتی حسابی بغلت کردم و بوسیدمت رفتیم داخل و قدری بدو بدو بازی کر...
11 آذر 1391

حرفهایی مخصوص دخترکم

سلام عزیز دل مادر سلام گل باغ زندگیم و سلام همه وجود و احساسم ، دلم میخواد برات بنویسم از زندگی دوست دارم با همه جوانبش آشنات کنم که بدونی دنیا نه خیلی زیباست و نه خیلی زشت و همش بستگی به نگاهت داره نگاه خودت که اینکه دنیا رو چطور ببینی زشتیهاشو یا زیباییهاشو زندگی مثل یه جاد ه است پر از پیچ و خم ممکنه تو این جاده به گردنه هم بخوری ممکنه یه زمانی به زحمت از یه بلندی بالا بری ولی بعدش یه سرازیری راحته که میتونی بدویی میتونی حتی مثل یه سرسره که عاشقشی لیز بخوری و دستات رو باز کنی و هورا بکشی خیلی وقتها هم جاده صاففففه صاف یکنواخت شاید خسته ات کنه ولی اطرافت حتما گل هست سبزه هست پروانه ای در حال پرواز حتما کوههای قشنگی اطرافت هست که میتونی سایه...
9 آذر 1391

سه روز تعطیلی و نذری

سلام به دخمل بلای شیرین زبون خودم حال و احوالت خوبه؟ این چند روز تعطیلی واسه هر کی بد باشه واسه شما یکی که خوب بود . روز پنج شنبه شب رفتیم خونه جون جون دایی ساعت 9:30 پرواز داشت نزدیکهای 10:30 تماس گرفت که ما فرودگاهیم ما هم تصمیم گرفتیم بریم دنبالشون تا بهت گفتم آرشیدا دایی اومده میخوایم بریم دنبالشون میای ؟!وایییییی چنان بالا و پایین پریدی رو رفتی دم در و نمیدونستی چیکار کنی که هممون با دهن بازززززز مونده بودیم نگاهت میکردیم سریع لباس تنت کردم و رفتیم اونجا هم دایی خواست بغلت کنه واسش کلاس گذاشتی نرفتی و هر دفعه زندایی رو چک میکردی بینی سرجاش هست یا نه اون شب هم تا دیر وقت حرفیدیم و شلوغ کاری کردیم و پویا هم راه براه لپت رو کشید و تو جیغ...
6 آذر 1391

نازگلک شیرین من

سلام عشقم شیرینکم داری کم کم خودت رو نشون میدی و شیرین زبونیهات باعث میشه وقتی کنارم نیستی و عکست رو نگاه میکنم یا فیلمت رو می بینم دلم بخواد قورتت بدم درستهههههههههههه تو این چند روزه چیزهایی ازت دیدم که به معنای واقعی جمله بچه ها آیینه تمام نمای والدینشون هستند رو به نمایش گذاشتی ، روز دوشنبه بعد از اداره و اینکه رفتیم خونه موقع ناهار بهت میگم بیا غذا بخور اومدی رو صندلی کنارم نشستی و از اونجایی که عشق ته دیگ هستی و با میل میخوری واست ته دیگ میذارم قدریش رو میخوری و باقیش رو برمیداری میری کنار عروسک موفرفریت و بهش میگی نی نی بخور بخور و ته دیگ رو نزدیک دهنش میگیری و واسه اینکه تشویقش کنی بخوره میگی هوهو چی چی ، من وقتی میخوام تشویقت کنم به...
2 آذر 1391
1